مكتب ادبي كاشان در دوره صفويه (2)
مكتب ادبي كاشان در دوره صفويه (2)
مكتب ادبي كاشان در دوره صفويه (2)
نويسنده: دكتر عبدالرضا مدرس زاده
اين رقابت به شكل رو دررويي در دورههاي پس از سبك هندي هم البته وجود داشته است كه يكي از نمونههاي بارز آن جدال لفظي وشعري است ميان سپهر كاشاني شاعر و اديب روزگار قاجار و داوري شيرازي فرزند وصال شيرازي بر سر رعايت اصول شعر و بازگشت و تقليد بيكم و كاست از شاعران متقدم كه سپهر كاشاني تأكيد دارد تقليد و استقبال از شعر شاعران سلف بايد مو به مو و بيكم و كاست باشد، ولي داوري اعتقاد دارد كه شاعر نبايد خود را پايبند و وابسته اين اصول كند و همچنان كه حرف زدن عادي ما از جنس زبان معيار قـرنهاي گذشته نيست، در شعر هم نياز نداريم به اين كه استقبال وتقليدها مو به مو و واژه به واژه باشد.اين در حالي است كه مدتي بعد كه از همين شيراز، قاآني ديوانش را منتشر كرد؛ مورد اعتراض نديم باشي (متخلص به خجسته) قرار گرفت كه چرا از اصول تقليد در شعر بازگشت سرپيچي كرده است.
داوري در قصيده خود، سرزمين سپهر (كاشان) را هم به كنايه شهر شَعر بافان و نه ديار شعر گويان نام مينهد كه ظاهراً بايد تعريضي باشد به محتشم كاشاني كه در آغاز شغل شعربافي داشته است:
اي تفـو بر شعـر باد و بر فنون شـاعري
وآن كه اين فن در ميان آورد از افسون گري
بـاد نفرين بر روان اوستادي كـاين فنون
بـافت بـرهم از پي آرايش خنيـاگـري.....
خاصـهتر زايشان يكيكاو نام خود را ازسپهر
كم نميداند جز اين كاو را نباشد مشتــري
اوستا نـاديده صد رد ميكند بر اوستـاد
كاين خطـا از مسجدي بين وين زلل از انــوري
نكته گيرد بر وصال نكته دان شيخ الكلام
گو سپر بركش كه بس تند است تيغ داوري
اوستـاد شَعر بـاف از اوستـادِ شِعر بـاف
رد چـرا گيرد به دانشاي تفـو بر شـاعري
هر دو بافندهاند اما كي تواند طعنه كـرد
مـردك ني بـاف بر بـافندگــان ششتـري(3)
نمونه شعر محتشم:
روي ناشسته چو ماهش نگريد
چشم بيسرمه سياهش نگريد
نگهش بـا من و رويش با غيـر
غلـط انـدار نگـاهش نگـريد
عـذر خـواهي كندم بعد از قتل
عـذر بدتـر ز گنـاهش نگريد
آن را كـه دل محـل محـبت نميشـود
نـاقابل است و قـابل دولـت نميشود
اين ذوق صلح بين كه ملول است خاطرم
روزي كـه در ميـانه كدورت نميشود
ظاهـر نميشود كه سـزاوار لطف كيست
تا جور دوست بر هم قسمت نميشود
اي طالبان دوست حرام است ذوق وصل
آنجـا كه جـور جـزو محبت نميشود
***
سالي بـه ره قـزوين از شعبـده گردون
نوروز پس از چل روز برف عجبي آمد
آن شعبـده را بـودند تـاريخ طلب گـفتم
«چل روز پس از نوروز برف عجبي آمد»
(997 ق)
وي نيز توفيق سفر به هند را داشته است. فرزندش نيز تخلص افسر داشته است. از اشعار اوست:
اي كشته باد دامن حسنت چراغها
آشفته بوي سنبل زلفت دماغها
حال دلم ز چاك گريبان قياس كن
بتوان شنيد بوي گل از كوچه باغها
دانم كه آفتاب نيايد برون به شب
از ديده چند در رهت آرم چراغها
خونين ز زخم خار پر و بال بلبلان
در پاي گلبن است گل افشان زاغها
سنجر چو تيشه سجده شكري ضرورت است
سرشار گشتهايم زهي چون اياغها
گر فلك يك صبحدم با من گران باشد سرش
شام بيرون ميروم چون آفتاب از كشورش
وفات مسيح در سال 1066بوده است و ماده تاريخ فوت او چنين است: رفت به سوي فلك باز مسيح دوم (1066).
تا كه نبينمت دلم از جان گرفته است
القصه آرزوي تو طغيان گرفته است
از بس كه كردهاي نگه خشمگين به من
آماج سينهام همه پيكان گرفته است
گفتم زقيد تن شود اين نيم جان خلاص
ليك آرزوي او در زندان گرفته است
غافل مشو ز كاكل او اي خداشناس
كفري است اين كه بيعت از ايمان گرفته است
خاندان فيض تا امروز در كاشان نامدار و مشتهرند و بسياري از آنان شخصيتهاي ارجمند و ارزشمندي در حوزههاي شعر و ادب و عرفان و فلسفه ميباشند.(4) فيض در سال 1091 در كاشان درگذشت. مردم كاشان از همان زمان درگذشت فيض، برخلاف ديگر مزارهاي مؤمنان، به جاي عصر پنجشنبه، صبح جمعه به زيارت فيض ميروند. فيض مورد توجه شخصيتهاي علمي و ادبي روزگار خود بود و شاعراني چون صائب او را مدح گفتهاند:
از اشعار اوست:
ياران مي ام زبهر خدا در سبو كنيد
آلوده غمم به مي ام شستشو كنيد
جام لبالب مي از آن دستم آرزوست
بهر خدا شفاعت من نزد او كنيد
چون مست ميشويد زشرب مدام دوست
مستي بنده هم به دعا آرزو كنيد
وقت رحيل سوي من آريد ساغري
رنگم چو زرد شد به ميام سرخ رو كنيد
تا زندهام نميروم از ميكده برون
بعد از وفات نيز بدان سوم رو كنيد
بي بادگان چو مستيتان آرزو شود
آييد و خاك مقبره فيض بو كنيد
از اشعار نجيب است:
دل بي تو هواي مي و ميخانه ندارد
بي گردش چشمت سر پيمانه ندارد
خميازه كشيديم به جاي قدح مي
ويران شود آن شهر كه ميخانه ندارد
آيينه چه داند كه در او عكس رخ كيست
عاشق جز از جلوه جانانه ندارد
بي ساخته حسني است جمالش كه چو خورشيد
هر صبح به كف آينه و شانه ندارد
فانوس دلي نيست كه در پرده پندار
شمعي ز تجلي تو در خانه ندارد
عشق تو چه داند كه دل ما به چه حال است
آتش خبر از سوزش پروانه ندارد
غم را چه غم است اين خراب است دل ما
سيلاب بهاري غم ويرانه ندارد
از صحبت عاقل نگشايد دل عاشق
بيزارم از آن شهر كه ديوانه ندارد
تكليف وطن چيست نجيب اين همه دل را
خواهش چو به كاشان و به كاشانه ندارد
نمونه شعر او:
راه حرف خصم آنان كز تحمل بستهاند
بي سخن از موم بحر شعله را پل بستهاند
هيچ جز دل برنميدارند از اسباب راه
كعبه جوياني كه احرام توكل بستهاند
عمـر ميبــازند در انــديشه دور و دراز
ساده لوحاني كه دل در زلف و كاكل بسته اند
جذبه معشوق عاشق را كم از زنجير نيست
بــال بلبل را به تــار نكهت گل بسته اند
سبزه خط است بر پشت لب جانبخش يار
يا بر آب زنـدگــاني عنبرين پل بستـهاند
نيست جز معشوق، مخلص قابل دلبستگي
عارفان زين نه چمن يك دستهگل بسته اند
نـه همين ميرمد آن نوگل خندان از من
ميكشد خـار در اين باديه دامـان از من
با من آميـزش او الفت موج است و كنار
روز و شب با من و پيوسته گريزان از من
گر چه مورم ولي آن حوصله باخود دارم
كه ببخشـم بود ار ملـك سليمــان از من
قمــري ريختــه بــالم به پنــاه كه روم
تا به كي سركشياي سرو خرامـان از من
بـه تكلـم به خمـوشي به تبسم به نگـاه
ميتوان برد به هر شيوه دل آسـان از من
نيست پرهيز من از زهد كه خاكم برسـر
تـرسم آلــوده شـود دامن عصيـان از من
اشك بيهوده مريز اين همه از ديده كليم
گـرد غم را نتوان نشست به طوفان از من
2ـ همين روحيه مذهبي در كاشان و ملاحظات اخلاقي و حرمتهاي شرعي در سرودن شعر عاشقانه و توصيف معشوق مؤنث، كار را به وقوع گويي و واسوخت كشانيده است و از اين روست كه انديشه شاخص در مكتب ادبي كاشان همين شيوه تازه از شاعري است كه محتشم در نوع خود به اوج رسانيده است.
3ـ به دليل برخي حرمتهاي شرعي كه در كاشان به آن توجه ميشده است، روي كردن به موسيقي و طربهاي سماعي در اين شهر جايگاهي چندان نداشته؛ در عوض تفريح و سرگرمي مردم را معماها و ماده تاريخها و لغزها تشكيل ميداده است كه اين بخش از ادبيات تفنني هم از شاخصهاي مكتب ادبي كاشان به شمار ميرود.
4ـ نزديكي به پايتخت موجب ميشده است كه اولين جايي كه پس از اصفهان مورد توجه دربار باشد و نيز نخستين شهري كه قابليت دريافت امكانات رفاه عمومي و خدمات اجتماعي را دارد همين كاشان باشد و اين عاملي بوده است كه مردم مناطق ديگر ايران ( از جمله شاعران) به كاشان روي آورند.
5ـ گرايش شديد مردم به باورهاي عميق مذهبي، در پاره اي مواقع تعصب را هم دامن ميزده است.اوجگيري اين تعصبات، پارهاي گرفتاريها و مزاحمتها را براي عده اي ازعارفان و شاعران آزاده همچون فيض كاشاني فراهم ميكرده است.
6ـ فراواني شاعران در كاشان و نيز آميزش بيش از حد شعر با زبان كوي و بــازار، حــضور پــارهاي اصطلاحات و تكيه كلامهاي عاميانه را در شعر اجتناب ناپذير ميكرده است. اين تكيه كلامها در ديوانهاي صائب، كليم، فيض، نجيب و ديگران به روشني آشكار است.
اسلامي نــدوشن، محمدعلي، آواها و ايماها، تهران، يزدان، 1370، چ چهارم
تقي الدين كاشاني، تذكره خلاصه الاشعار، به كوشش اديب برومند، تهران، نشر ميراث مكتوب، 1384
شميسا، سيروس، سبك شناسي شعر، تهران، ميترا، 1383
صدري، مهدي، حساب جمل در شعر فارسي، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1378
صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، فردوس، 1368
عاطفي، افشين، بزرگان كاشان، كاشان، مرسل، 1382
عبيدزاكاني، كليات آثار، به كوشش دكتر محمد جعفر محجوب، نيويورك، 1999 (افست)
گلچين معاني، احمد، مكتب وقوع در شعر فارسي، مشهد، دانشگاه فردوسي، 1374
مــخلــص كاشاني، ديوان اشعار، به تصحيح حسن عاطفي، تهران، نشر ميراث مكتوب، 1379
مولوي، جلال الدين، مثنوي معنوي، به تصحيح رينولد نيكلسون، تهران، اميركبير، 1363
نجيب كاشاني، ديوان اشعار، به تصحيح اصغر دادبه و مهدي صدري، تهران، نشر ميراث مكتوب، 1382
پي نوشت ها :
3ـ نقل از سبك شناسي شعر، دكتر سيروس شميسا. ص 317
4ـ از شاخه فرزندان فيض در قم هم اينك دكتر عليرضا فيض استاد فقه و الهيات دانشگاه تهران در قيد حياتاند و از شاخه فرزندان فيض در كاشان استاد مصطفي فيض كاشاني است (فوت 5/11/1380) كه جامع ديوان فيض و ملاصدرا بود.
منبع: روزنامه اطلاعات
/خ
داوري در قصيده خود، سرزمين سپهر (كاشان) را هم به كنايه شهر شَعر بافان و نه ديار شعر گويان نام مينهد كه ظاهراً بايد تعريضي باشد به محتشم كاشاني كه در آغاز شغل شعربافي داشته است:
اي تفـو بر شعـر باد و بر فنون شـاعري
وآن كه اين فن در ميان آورد از افسون گري
بـاد نفرين بر روان اوستادي كـاين فنون
بـافت بـرهم از پي آرايش خنيـاگـري.....
خاصـهتر زايشان يكيكاو نام خود را ازسپهر
كم نميداند جز اين كاو را نباشد مشتــري
اوستا نـاديده صد رد ميكند بر اوستـاد
كاين خطـا از مسجدي بين وين زلل از انــوري
نكته گيرد بر وصال نكته دان شيخ الكلام
گو سپر بركش كه بس تند است تيغ داوري
اوستـاد شَعر بـاف از اوستـادِ شِعر بـاف
رد چـرا گيرد به دانشاي تفـو بر شـاعري
هر دو بافندهاند اما كي تواند طعنه كـرد
مـردك ني بـاف بر بـافندگــان ششتـري(3)
معروفترين شاعران مكتب ادبي كاشان
1ـ مولانا محتشم كاشاني:
نمونه شعر محتشم:
روي ناشسته چو ماهش نگريد
چشم بيسرمه سياهش نگريد
نگهش بـا من و رويش با غيـر
غلـط انـدار نگـاهش نگـريد
عـذر خـواهي كندم بعد از قتل
عـذر بدتـر ز گنـاهش نگريد
2ـ امير رفيع الدين حيدر معمايي:
آن را كـه دل محـل محـبت نميشـود
نـاقابل است و قـابل دولـت نميشود
اين ذوق صلح بين كه ملول است خاطرم
روزي كـه در ميـانه كدورت نميشود
ظاهـر نميشود كه سـزاوار لطف كيست
تا جور دوست بر هم قسمت نميشود
اي طالبان دوست حرام است ذوق وصل
آنجـا كه جـور جـزو محبت نميشود
***
سالي بـه ره قـزوين از شعبـده گردون
نوروز پس از چل روز برف عجبي آمد
آن شعبـده را بـودند تـاريخ طلب گـفتم
«چل روز پس از نوروز برف عجبي آمد»
(997 ق)
3- سنجر كاشاني:
وي نيز توفيق سفر به هند را داشته است. فرزندش نيز تخلص افسر داشته است. از اشعار اوست:
اي كشته باد دامن حسنت چراغها
آشفته بوي سنبل زلفت دماغها
حال دلم ز چاك گريبان قياس كن
بتوان شنيد بوي گل از كوچه باغها
دانم كه آفتاب نيايد برون به شب
از ديده چند در رهت آرم چراغها
خونين ز زخم خار پر و بال بلبلان
در پاي گلبن است گل افشان زاغها
سنجر چو تيشه سجده شكري ضرورت است
سرشار گشتهايم زهي چون اياغها
4- مسيح كاشاني:
گر فلك يك صبحدم با من گران باشد سرش
شام بيرون ميروم چون آفتاب از كشورش
وفات مسيح در سال 1066بوده است و ماده تاريخ فوت او چنين است: رفت به سوي فلك باز مسيح دوم (1066).
تا كه نبينمت دلم از جان گرفته است
القصه آرزوي تو طغيان گرفته است
از بس كه كردهاي نگه خشمگين به من
آماج سينهام همه پيكان گرفته است
گفتم زقيد تن شود اين نيم جان خلاص
ليك آرزوي او در زندان گرفته است
غافل مشو ز كاكل او اي خداشناس
كفري است اين كه بيعت از ايمان گرفته است
5- فيض كاشاني:
خاندان فيض تا امروز در كاشان نامدار و مشتهرند و بسياري از آنان شخصيتهاي ارجمند و ارزشمندي در حوزههاي شعر و ادب و عرفان و فلسفه ميباشند.(4) فيض در سال 1091 در كاشان درگذشت. مردم كاشان از همان زمان درگذشت فيض، برخلاف ديگر مزارهاي مؤمنان، به جاي عصر پنجشنبه، صبح جمعه به زيارت فيض ميروند. فيض مورد توجه شخصيتهاي علمي و ادبي روزگار خود بود و شاعراني چون صائب او را مدح گفتهاند:
از اشعار اوست:
ياران مي ام زبهر خدا در سبو كنيد
آلوده غمم به مي ام شستشو كنيد
جام لبالب مي از آن دستم آرزوست
بهر خدا شفاعت من نزد او كنيد
چون مست ميشويد زشرب مدام دوست
مستي بنده هم به دعا آرزو كنيد
وقت رحيل سوي من آريد ساغري
رنگم چو زرد شد به ميام سرخ رو كنيد
تا زندهام نميروم از ميكده برون
بعد از وفات نيز بدان سوم رو كنيد
بي بادگان چو مستيتان آرزو شود
آييد و خاك مقبره فيض بو كنيد
6- نجيب كاشاني:
از اشعار نجيب است:
دل بي تو هواي مي و ميخانه ندارد
بي گردش چشمت سر پيمانه ندارد
خميازه كشيديم به جاي قدح مي
ويران شود آن شهر كه ميخانه ندارد
آيينه چه داند كه در او عكس رخ كيست
عاشق جز از جلوه جانانه ندارد
بي ساخته حسني است جمالش كه چو خورشيد
هر صبح به كف آينه و شانه ندارد
فانوس دلي نيست كه در پرده پندار
شمعي ز تجلي تو در خانه ندارد
عشق تو چه داند كه دل ما به چه حال است
آتش خبر از سوزش پروانه ندارد
غم را چه غم است اين خراب است دل ما
سيلاب بهاري غم ويرانه ندارد
از صحبت عاقل نگشايد دل عاشق
بيزارم از آن شهر كه ديوانه ندارد
تكليف وطن چيست نجيب اين همه دل را
خواهش چو به كاشان و به كاشانه ندارد
7- مخلص كاشاني:
نمونه شعر او:
راه حرف خصم آنان كز تحمل بستهاند
بي سخن از موم بحر شعله را پل بستهاند
هيچ جز دل برنميدارند از اسباب راه
كعبه جوياني كه احرام توكل بستهاند
عمـر ميبــازند در انــديشه دور و دراز
ساده لوحاني كه دل در زلف و كاكل بسته اند
جذبه معشوق عاشق را كم از زنجير نيست
بــال بلبل را به تــار نكهت گل بسته اند
سبزه خط است بر پشت لب جانبخش يار
يا بر آب زنـدگــاني عنبرين پل بستـهاند
نيست جز معشوق، مخلص قابل دلبستگي
عارفان زين نه چمن يك دستهگل بسته اند
8ـ كليم كاشاني:
نـه همين ميرمد آن نوگل خندان از من
ميكشد خـار در اين باديه دامـان از من
با من آميـزش او الفت موج است و كنار
روز و شب با من و پيوسته گريزان از من
گر چه مورم ولي آن حوصله باخود دارم
كه ببخشـم بود ار ملـك سليمــان از من
قمــري ريختــه بــالم به پنــاه كه روم
تا به كي سركشياي سرو خرامـان از من
بـه تكلـم به خمـوشي به تبسم به نگـاه
ميتوان برد به هر شيوه دل آسـان از من
نيست پرهيز من از زهد كه خاكم برسـر
تـرسم آلــوده شـود دامن عصيـان از من
اشك بيهوده مريز اين همه از ديده كليم
گـرد غم را نتوان نشست به طوفان از من
جمع بندي:
2ـ همين روحيه مذهبي در كاشان و ملاحظات اخلاقي و حرمتهاي شرعي در سرودن شعر عاشقانه و توصيف معشوق مؤنث، كار را به وقوع گويي و واسوخت كشانيده است و از اين روست كه انديشه شاخص در مكتب ادبي كاشان همين شيوه تازه از شاعري است كه محتشم در نوع خود به اوج رسانيده است.
3ـ به دليل برخي حرمتهاي شرعي كه در كاشان به آن توجه ميشده است، روي كردن به موسيقي و طربهاي سماعي در اين شهر جايگاهي چندان نداشته؛ در عوض تفريح و سرگرمي مردم را معماها و ماده تاريخها و لغزها تشكيل ميداده است كه اين بخش از ادبيات تفنني هم از شاخصهاي مكتب ادبي كاشان به شمار ميرود.
4ـ نزديكي به پايتخت موجب ميشده است كه اولين جايي كه پس از اصفهان مورد توجه دربار باشد و نيز نخستين شهري كه قابليت دريافت امكانات رفاه عمومي و خدمات اجتماعي را دارد همين كاشان باشد و اين عاملي بوده است كه مردم مناطق ديگر ايران ( از جمله شاعران) به كاشان روي آورند.
5ـ گرايش شديد مردم به باورهاي عميق مذهبي، در پاره اي مواقع تعصب را هم دامن ميزده است.اوجگيري اين تعصبات، پارهاي گرفتاريها و مزاحمتها را براي عده اي ازعارفان و شاعران آزاده همچون فيض كاشاني فراهم ميكرده است.
6ـ فراواني شاعران در كاشان و نيز آميزش بيش از حد شعر با زبان كوي و بــازار، حــضور پــارهاي اصطلاحات و تكيه كلامهاي عاميانه را در شعر اجتناب ناپذير ميكرده است. اين تكيه كلامها در ديوانهاي صائب، كليم، فيض، نجيب و ديگران به روشني آشكار است.
اسلامي نــدوشن، محمدعلي، آواها و ايماها، تهران، يزدان، 1370، چ چهارم
تقي الدين كاشاني، تذكره خلاصه الاشعار، به كوشش اديب برومند، تهران، نشر ميراث مكتوب، 1384
شميسا، سيروس، سبك شناسي شعر، تهران، ميترا، 1383
صدري، مهدي، حساب جمل در شعر فارسي، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1378
صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، فردوس، 1368
عاطفي، افشين، بزرگان كاشان، كاشان، مرسل، 1382
عبيدزاكاني، كليات آثار، به كوشش دكتر محمد جعفر محجوب، نيويورك، 1999 (افست)
گلچين معاني، احمد، مكتب وقوع در شعر فارسي، مشهد، دانشگاه فردوسي، 1374
مــخلــص كاشاني، ديوان اشعار، به تصحيح حسن عاطفي، تهران، نشر ميراث مكتوب، 1379
مولوي، جلال الدين، مثنوي معنوي، به تصحيح رينولد نيكلسون، تهران، اميركبير، 1363
نجيب كاشاني، ديوان اشعار، به تصحيح اصغر دادبه و مهدي صدري، تهران، نشر ميراث مكتوب، 1382
پي نوشت ها :
3ـ نقل از سبك شناسي شعر، دكتر سيروس شميسا. ص 317
4ـ از شاخه فرزندان فيض در قم هم اينك دكتر عليرضا فيض استاد فقه و الهيات دانشگاه تهران در قيد حياتاند و از شاخه فرزندان فيض در كاشان استاد مصطفي فيض كاشاني است (فوت 5/11/1380) كه جامع ديوان فيض و ملاصدرا بود.
منبع: روزنامه اطلاعات
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}